امتحان نهایی دین ،دینداری نیست، محبت است. در زندگی به پس که می نگرید می بینید لحظه هایی که به راستی زندگی کرده اید ،لحظه هایی هستند که با عشق و محبت دست به کاری زده اید .
(هنری دراموند)
امتحان نهایی دین ،دینداری نیست، محبت است. در زندگی به پس که می نگرید می بینید لحظه هایی که به راستی زندگی کرده اید ،لحظه هایی هستند که با عشق و محبت دست به کاری زده اید .
(هنری دراموند)
از دیدار امام برمی گشت ، رفته بود توی فکر.
امام خواب دیده بودند عباشون سوخته ، به بهشتی گفته بودند مواظب خودتان باشید.
می گفت از امام پرسیدم چرا؟
جواب داده بودند آقای بهشتی شما عبای من هستید .
سکوتم را میشکنم در روزی که ولادت فرزند سخن و بانوی صبر است
وحقیقت،حیاتش را مدیون کلام همین بانوست، که در زمانهء سکوت مردان، حق را فریاد کرد .
حرفهایی زیادی برای گفتن دارم ولی نمی دونم چرا دلم می خواد سکوت کنم و هیچی نگم ؟!
اتفاقاتی که این مدت برام افتاد، جاهایی که رفتم ، آدمهایی که دیدم ، . . .
بی تابی ام همراه با آرامش
و تصمیم!
خداراشکر می کنم .
یا علی!
هارون چاره ای ندید جز آنکه امام موسی کاظم را زندانی کند . وقتی امام را به زندان فرستادند، ایشان سجدهء شکر به جا آوردند:
( خداوندا ! بارها از تو خواسته بودم که برای عبادت ، گوشهء خلوتی به من عطا کنی. اینک خرسندم که دعایم را اجابت کردی و در این مکان ، می توانم با تو سخن بگویم. برای این توفیق از تو سپاسگزارم)
از آن پس ، امام علیه السلام از هنگام صبح تا ظهر ، سر به سجده می گذاشتند و عبادت می کردند و به این ترتیب ، اوقاتشان را سپری می کردند . بعد از نماز ظهر ، باز امام سر به سجده می کذاشتند تا وقت نماز مغرب ،فقط زمان غذا خوردن یا تجدید وضو بود که عبادت قطع می شد.
هارون کلافه شده بود . فکر می کرد زندان امام را در هم خواهد شکست، اما ایشان را قوی تر از هر زمانی می یافت .
ولادت شکافنده علوم
ولادت پنج سالهء کربلا
پارسال همین وقتها بود که آخرین امتحان ترم را ندادم و رفتم کربلا
و امروز هم رفتم بدرقهء دوستی که پارسال به بدرقهء خودم اومده بود
انگار همه چیز تکرار میشه فردا هم باید برم آخرین امتحان ترم رو بدم که اصلا رقبتی نه برای درس خوندن دارم ونه امتحان دادن
انگار بادوستم سوار اتوبوس شدم و رفتم . . .
پارسال اون را با چشمهای خیس توی ترمینال گذاشتم و امسال همین صحنه عینا تکرار شد !
واقعا آرزو داشتم اون چشمای خیس ضریح مولای عشق را ببینه !چشمایی که تموم سفر بامن بود کاش اونم منو جا نذاره ؟!!
امشب دلم خیلی گرفته ... .
دلم هوایی شده . . .
شاید هم تازه فهمیدم جای دلم خالیه!!
یادم اومد دلم بین الحرمین جا موند . . . آرزو کردم فرش زیر پای زائراشون باشه. ..
کاش میشد درد را در قالب کلمه گفت . .
حیف که ظرف کلمات خیلی کوچکتر از این حرفهاست
انگار هر کلمه حقیقت را به اسارت خودش در میاره ...
قد قامت تو ، کلام عاشورا بود
آمیخته با قیام عاشورا بود
سجاد پس از غروب آن صبح غریب
سجادهء تو پیام عاشورا بود
صدای زنجیر می آید تاریخ روایتگر صدای زنجیر است
کاروان ، در صدای غم انگیز زنجیر به شام می رسد
و در هیاهوی جشن و پایکوبی شامیان خسته از رنج غربت به در بار شوم یزید قدم می گذارد
یزید با قهقهه های مستانه اش ، وارث تمامی پلیدی تاریخ
در مقابل شجرهء طیبه ء الهی ، شهر های جاهلیتش را مرور می کند
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
زینب مرد آفرین روزگار
بنت الجلال اخت الوقار
با کلام علی وارش ، مستی پیروزی کاذب را از سر این ملعون می پراند
. چهرهء منحوس جاهلیتش را بر همگاه نمایان می سازد
و توهم کشتن دین را بر سلطنت سست بنیادش می شکند
صدا ی اذان بلند می شود
اذانی که حکایت از خون می کند
ندای الهی برای بشریت ، که با خون حسین جان تازه یافته است
ونام الله و رسولش را در گوش تاریخ زمزمه می کند. . .
صدای زنجیر می آید
نوای گریه های بی صدا ، آسمان ضجه می زند ، خاک ناله می کند
در عالم غوغایی به پاست و کاروان در میان این هیاهو آرام به پیش میرود
کاروانی از نور که به اسارت ظلمت در آمده
کاروانی از لطافت مهر که به خشم نفرت گرفتار شده
صدای زنجیر روح صحرا را آشفته کرده ، صدای ناله های غریبانه
و کاروان آرام به پیش می رود ، کاروانی بی قافله سالار ، کاروانی بی علمدار
کاروانی که از عظمتش آسمان به سجده می افتد ، به بند زنجیر و فریاد تازیانه به پیش می رود
و ردی از خون را در خاطرهء تاریخ حک می کند
پشت سر حماسه ای خونین از عشق
پیش رو مصیبتی عظیم