سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غدیر آغاز عاشورا است

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 86/10/8 3:4 عصر

عید است امروز ،نامش غدیر . به طمع آب آوده ایم ، همگان تشنه لب .

نشاطی وجودمان را در برگرفته ، اما نمی دانم چرا غم رهایمان نمی کند ؟! چرا با ذکر علی می گرییم ؟!

غدیر بزرگترین عید این امت است ، اما اشک در چشمانمان موج می زند به جای لبخند بر لبانمان !

این چه اندوهی است که آغازش غدیر است

غدیر آغاز درد عمیق است ، آغاز آه و اشک و نالهء انسانیت در طول تاریخ است .

غدیر آغاز عاشورا است

غدیر آغاز سوختن است ف آغاز تشنگی است .

چه رودی است که برکهء غدیر را به نهر علقمه شریعه فرات وصل کرده

نمی دانم چرا صدای کودکان حسین کنار برکهء خم اینقدر بلند است !

العطش

غدیر همنشینی آب و دست ، و عاشورا هم

غدیر آسمانیان را به سجده وا می دارد ، و عاشورا هم

ابراهیم فخر می فروشد که خداوند سرانجام از نوادگانش قربانی می پذیرد

اسماعیل به نشاط آمده ، چون گلویش که تشنهء لب تیز تیغ است ، اکنون سیراب گشته

بار دیگر عیسی مصلوب می شود در کربلا

و ایوب است که به پای صبر سجاد نمی رسد

و حسین یوسف زمان ، یونسی است که میماند تا قومش را با خونش هدایت کند

دست عباس دست علی است که این بار به آسمان می رود ، چون زمین لیاقت این دست را ندارد

دستی که هم شمع است و هم پروانه


تصویری از عشق

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 86/9/30 6:18 عصر

 

   تابلوی عشق! برایم از عشق بگو

                                                      تنها دلیل زیستن

   و از عاشق که پردهء سپید هستی را به عشق رنگی زند ماندگار

   و از معشوق دلیل تک تک نفسهای  عاشق 

   فکر کنم زیاد عشقولانه شد از تمام دوستانی که این متن را میخوانند، خواهش می کنم نقشی از عشق که در تابلوی خیال خویش دارند را توصیف کنند .

   هر روز خدا یک تابلوی عشق است ولی تاریخ تابلوهای بی نظیری را در خاطرهء خویش ثبت کرده ، همچون امروز که ابراهیم و اسماعیل نقاشان هنرمند این تابلوی اعجاب آور هستند .

  در ازل پرتوی حسنش زتجلی دم زد            عشق پیدا شدو آتش به همه عالم زد   

     منتظر نظرات زیبای شما هستم !

  


تابلوی عشق

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 86/9/22 11:20 عصر

 

  یادی از گذشته

  تقویم های قدیمی ام را ورق می زدم که به تابلوی عشق رسیدم :نوشته شده در نیمه  های شب جمعه اردیبهشت ماه سال 1380 (برای برنامهء جنگ سپیده رادیو جوان با موضوع تابلوی عشق) 

   تابلوی عشق

   بوم نقاشی کنار پنجره انتظارم را می کشد ، قلم را برمی دارم نمی توانم چیزی بکشم به این می اندیشم که بوم برای نقاشی من کوچک است ، از پنجره شهر را می نگرم با خود می گویم : تابلویی باید داشت به اندازهء این شهر ولی نه این هم کوچک است به اندازهء زمین یا نه به اندازهء تمام آسمان و ستارگانش ، باز هم کوچک است به اندازهء تمام هستی و شاید بی نهایت ، مرا توان درک  «بی نهایت!»نیست ، ولی می دانم وسعت عشق حد و مرزی نمی شناسد .

   حال تابوی من بی نهایت بزرگ است ، اما قلمم خیلی کوچک و حقیر ، از همان کسی که عشق را به درون تمام آدمیان دمید ، قلمی می خواهم از نور .

   قلم به دست می گیرم تابلو در مقابلم است ، اما باز نمی توانم هیچ طرحی بکشم . 

   قلم هنوز در دستانم است به عاشقان می اندیشم ، به آن برگزیدگان که تمام هستی شان را در راه عشق دادند و شعارشان همه این بود که تمام نداریمان را در پایت ریختیم که هیچ از خود نداریم و با همین هیچ به اوج ملکوت رسیدند .

                                          خود قلم می نویسد و چه زیبا :