سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازیه....

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 93/11/26 8:53 صبح

گفتم میای با هم بازی کنی، تو قبول کردی

و چه هم بازیه خوبی بودی

گاهی وقتها جلوت کم میاوردم

گاهی وقتها من برنده می شدم

ولی هر چی بود تنها بازی و رقابت شیرینی بود که برد و باختش لذت داشت

تنها بازی ای که گاهی دلم می خواست تو برنده باشی البته گاهی و نه همیشه

تنها بازی ای  که می تونست به اندازه تمام آدمها جا  برای هم بازی داشته باشه

با هم قرار گذاشتیم هم بازیهامون رو زیاد کنیم

چقدر هیجان انگیز بود وقتی بازی که با دونفر شروع شده بود رو به اندازه یه خانواده یه فامیل بزرگ یک محله یک شهر یک کشور وحتی دنیا گسترش  می دادیم

بعد از یه مدتی حرفه ای شده بودیم ولی از بازی خسته نمی شدیم

شاید تنها بازی که خودش خستگیمون رو در می کرد و تنها بازی ای که اصلا تکراری نمی شد

تنها بازی ای که بزرگ و کوچیک نداره، پیر و جوون نداره، مرد و زن نداره، سیاه و سفید نداره، شرق و غرب نداره، پولدار و بی پول نداره......

بازی محبت!!

قرار بود هر کی بیشتر محبت کنه اون برنده بشه مرحله بعدیش قرار شد هر کی زیباتر محبت کنه

مرحله بعدی هر کی به افراد بیشتری محبت کنه، مر حله بعدی.....

تنها بازیه که مرحله هاش تموم نمیشه، آخر نداره



 


کجایی ای در آرزویت مهتاب

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 93/11/24 9:43 صبح

دیشب زمزمه ستارگان تکرار نام تو بود

کجایی ای در آرزویت مهتاب

شب به درازا کشیده است

استخوانهای زمان ترک خورده

در این سرمای سوزان

درد آویز دخترکان یتیم گشته

و آه آواز پیرمردان خسته

صدایت را اما من نزدیکتر از همیشه می شنوم

به چشمانم قسم  که می دانم دیده ام و نشناختم

نبض زمین تداعی قدمهای توست

ابران تیره در کمین ماه نشسته اند

و من به سپیده دم باور دارم

در این غوغای بی کسی دستان تو گرمای آفتاب را معنا می کند

تمام دشت را دویدم

تا چشمه را بفهمم

بگذار صخره از سختی بگوید

من به بوی تو آب خواهم شد

و به یادت کویر را دریا کنم

مشامم از اندیشه نرگس سرشار است

به پرستوهای مهاجر قصه عشق را بیاموز 

پاهایم مرا تا قله دیدارت خواهند آورد

به شقایقها گفتم تا خاطره مستی چشمانت را در دشت تکثیر کنند

لاله ها برای تو شیدایی می کنند

آوازی محزون ازدل شب آمدنت را نوید میدهد

مدتی است قلبم تندتر می زند

دستانم قوی تر شده

و سماجتم برای تلاش بیشتر

موسیقی دلنشین باران تا اوج نمناکی علف

مرا بی قرار روشنایی کلامت کرده است....


 24 بهمن 93


دل به زمزمه آب بسپار

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 91/8/29 2:55 صبح

دل به زمزمه آب بسپار  

سالهاست که مرثیه می خواند

و غمش را هیچ تسلایی نیست

می شکند، خرد می شود و بر ویرانه های خویش قدم می گذارد اما دل سوخته اش را مرهمی نمی یابد

در کاش هایش غوطه می خورد و در حسرت لبهای خشکیده حسین جان می سپارد

از بی قراریش هرکس لب به او آلوده می کند با او همنوا می شود:

یا حسین ، سلام بر لب تشنه حسین

آب آنقدر درشرم تشنگی حسین آب شد که جرعه جرعه اش ذکر حسین گشته



 


غریب کربلا

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 91/8/29 2:35 صبح

http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/salam19/5af25a36b9d996542e05828a70b010ba.jpg


آسمانها گشته سیه پوش در عزایت

همه دار و ندار من به فدایت

 


خاک و خون و عشق!

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 90/9/9 1:5 عصر

از او پرسیدم: چرا خاک رنگ خون گرفته است؟
گفت: آئینه آسمان گشته، آنقدر که وجود را به قدم های ملائک صیقل داده است!

گفتم: چرا آب گریه می کند؟
گفت: چون درعطش می سوزد !

گفتم: این چه صدا یی است که به گوش می رسد و عالمی با آن همسرایی می کند؟
گفت: نوحه افلاک است برای تک سوار عشق ؟!

گفتم: تک سوار عشق؟
گفت: فدای حقیقت شد!

گفتم: حقیقت؟
گفت: و ما قدروالله حق قدره . . .

گفتم: حق ؟!
گفت: حسین !

 


10روز بیشتر

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 90/8/9 6:7 عصر

صحبت به درازا کشید
وزمان اندک
باید می رفت اما...
ندا آمد 10 روز بیشتر بمان ...
و او در شوق ماندن شیداتر شد...
وقت رفتن رسید
با کوله بار ی از عشق به سوی قوم خویش بازگشت

اما...

خیانت ! دیگر تاب نیاورد ... گریبان برادر گرفت؟! چرا؟
تنها 10روز بیشتر ماندم ! چرا؟ چطور گذاشتی مهر او به گوساله ای بفروشند...؟!

برادرم آنقدر مقاومت کردم که نزدیک بود مرا در مقابل گوساله سامری ذبح کنند!
اینان را نه گوشی است برای شنیدن نه چشمی است برای دیدن...

موسی گوساله را شکست اما بتش در دل این نامردمان زنده ماند...

 


قدر او

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 90/5/30 11:19 عصر

کوچه گرد شبهای شهری هستم که غربت آشنای دیرینه اش شده است ! می گویند امشب شب قدر است !
چه اسم عجیبی است برای امشب !
شب قدر به عزای کسی نشسته است که قدرش را نشناختند !
هزار اسم خدا را زمزمه کن !
هزار هزار رکعت نماز بخوان !
هزار هزار بار ختم قرآن کن !هزار هزار.....
شاید ذره ای از او ، شاید قطره ای از اقیانوس بیکرانه اش....
نه چگونه ممکن است وقتی درکی از قرآن صامت نداریم قرآن ناطق را بشناسیم!

عالمی را غربت فراگرفته است!
آری امشب ملائک به زمین می آیند هروله کنان تا حقیقت عالم هستی را به آسمان برند
چرا که زمین بارامانت نتوانست ...

کوفه به اندازه همه هستی وسیع گشته است تا همه زمانها گسترش یافته اما....
اما.... نفسم در این شهر بالا نمی آید ، دلم آرام نمی شود، چه غوغایی است .....
همه قرآن به سر گرفته اند قرآن راشفیع خود قرار داده اند تا خدا آنها را ببخشد !

امشب دردانه های هستی هم قرآن به سر دارند و باز چون سی سال گذشته بی صدا می گریند ....
قرآن ناطقی که آرام به سوی معبود خویش پر می گشاید
فزت و رب الکعبه....


قربون چشمای نگرونش

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 90/5/22 3:24 عصر

چشمام رو که باز کردم داشت نگام می کرد نه یه نگاه معمولی !چشمای خیسش حکایت عشق و نگرانی با هم بود !دلم یهو گرفت ! یه کاش بزرگ آزارم می داد !

کاش هیچوقت باعث دالواپسی و نگرانیش نمی شدم ! حداقل من یه دغدغه اش رو کم می کردم ! کاش!


صدای پای آب میاد

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 89/8/25 10:16 عصر

صدای پای آب میاد 
خدا خودش خوب میدونه
دلم برای آسمون هی میگیره
هی میخونه
آسمونم صدام بزن
تا که دلم پربکشه
بیاد تا اوج بودن و نبودنو سر بکشه!
   صدای دستای خدا
کنار نهر علقمه
خدا خودش خوب میدونه
دلم چقدر پراز غمه
چشمای عاشق علی
سلام بی جواب او
بوسه عشق به رنگ خون
نشسته بر گلوی نور
صدای چشمه امید
کنار دشت کربلا
خدا خودش خوب میدونه
میرسه تا به سامرا
آسمونم نگام بکن
دل منو که میشکنه
برای غربت علی
کنار قبر فاطمه
 صدای زنجیر عزا
موسیقی دلهای ما
خدا خودش خوب میدونه
دل دادیم ما به کربلا
آسمونم برام بگو
قصه تنهایی عشق
میون دشت نینوا
باچشمای پرزعطش
صدای هق هق فرات
ندای اشک ذوالجناح
خدا خودش خوب میدونه
دلها شده اسیرآه
بغض سکوت زینبو
چشمای پررمز حسین
خنده تلخ سرنوشت
نشسته بر خاک بهشت
صدای بی وفائی ها
صدای مشکای خالی
صدای ......

یا قریب!

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 89/6/20 5:43 عصر

یا قریب

و اذا سألک عبادی...
و چون بندگان من پرسند!

چه نسبت زیبا و دلنشینی     بنده من!
خطاب به چه کسیه؟!   من؟!   تو؟! دوستم؟! شاید همسایه؟!
آخه کسی با اون عظمت که آسمون و زمین سجده اش رو میکنن و عالم مخلوقشه !
من کوچولو موچولوی حقیر رو صدا میزنه؟! نه احتمالاً با بغل دستیمه؟!

بنده من! من به تو نزدیکم

چقدر لطیف حرف میزنه ! آدمو دیوونه میکنه!
بابا برای گفتن یه حرف مگه چقدر تأکید لازمه ؟!

و اذا سألک عبادی عنّی فاِنّی قریب...!
بنده من من به تو نزدیکم!

حداقل 3 بار اینجا تأکید کرده!   آخ...!     و ما قدروالله حق قدره...
مستقیم داره بهمون میگه ها! اما میتونیم باورش کنیم!

 بنده من!  

داره صدامون میزنه ! ولی از خودم میپرسم یعنی با منم هست؟!!!
یعنی من رو اندازه موسی و عیساش دوست داره ؟!! یعنی اگر علی بنده باشه به منم میشه گفت بنده؟!!! آخه حبیب الله رسول خدا کجا ؟! من کجا؟!
همون کسی که تو تشهد هر نماز اول نسبتش رو با اون میگیم بعد رسول الهیش رو!

اشهد ان محمدّ عبده و رسوله

یعنی منم بندِ اونم؟!                   یعنی منم آویزونشم ؟!               یعنی من رو هم گرفته ؟!یعنی . . . .
سخته! باور کنید سخته! وقتی لیست بنده هاش رو مرور میکنم آخه چه جوری اسم خودم رو ببینم؟!میون اسم ابراهیم   یونس    یوسف   الیاس    لوط و...     تازه اینها پیامبرانند!
وقتی حسین بنده اونه من کجا باشم؟؟!!

تو مناجات شعبانیه چه جمله دلنشینی هست :

الهی انا عبدک وابن عبدک
خدایا من بندتم ! پسر بنده تو!

آخ کاش این کلمه رو! این نسبت عجیب رو باور داشتم یعنی من فقط توی این عالم به این بزرگی وصل به یکیم؟!     وصل به او!    آویزون به معنای واقعی!
شاید برای شما آویزون سنگین باشه!   یعنی چی آویزون ؟!
آویزون یعنی بنده یعنی عبد یعنی تو عالم گیرت فقط اونه . دغدغت! آرزوت! همه چیزت! یعنی اگر ولت کنه دیگه نیستی! یعنی خالق رازق   مالک و...
رحمانت اونه! یعنی... نمیدونم ، یعنی اونم منو باور کرده؟!!
من سیاه سوخته ریزه میزه رو هم! یعنی اگه تو این عالم یکی مثل آقای بهجت بگه خدا ! من خراب داغون آلوده هم بگم خدا ! به آقای بهجت نگاه میکنه به من هم!
یعنی وقتی ((‌میگه بنده من)) با منه؟!  با کدوم منطقو استدلال قبول کنم!
نه نه شاید فقط منظورش صاحب الزمان (مهدیش) باشه!
چقدر سخته وقتی عاشق باشی و عشقت رو فریاد کنی و باورت نکنند!!!
شده تا حالا هرچی بگی قبولت نکنند؟!!
باشه آخه حرف من و تو چه ارزشی داره حالا یا راستش یا دروغش؟!!
ولی همین حرف نیم بند رو هم وقتی ردش میکنند ....
خون خونت رو می خوره! میخوای یکی بزنی زیر گوش طرف ! البته اگه زورت برسه!
حالا فکرش رو بکن ! زورت برسه بزنی ، نزنی که هیچ! تازه بگی اگه کاری داشتی صدام کن! من هستم! من باهاتم تا آخرش!
عمراً این حرف ها اندازه دهن من و تو که نیست چون حتی نمیتونیم ادای عاشقی که هیچ!
ادای آدم بزرگارو در بیاریم!!

 اجیب دعوة الداع اذا دعان
اجابت میکنم دعای آن کس که مرا بخواند

بنده من صدام کنی جوابت رو میدم

کم آوردن میدونی یعنی چه؟!
یخ کردن چی؟! شکستن و خرد شدن جلوی کوهستان محبت که هیچ! بی نهایت معرفت و مرام چی؟
کاش باورش میکردم ! کاش خودمو باور می کردم که اونو که ....
کاش!    آخ دوباره داره صدام میکنه..!

                                   بنده من!

                                      بندگان من!

 

برداشتی از آیه 186 سوره بقره!


<      1   2   3   4   5   >>   >