دیشب زمزمه ستارگان تکرار نام تو بود

کجایی ای در آرزویت مهتاب

شب به درازا کشیده است

استخوانهای زمان ترک خورده

در این سرمای سوزان

درد آویز دخترکان یتیم گشته

و آه آواز پیرمردان خسته

صدایت را اما من نزدیکتر از همیشه می شنوم

به چشمانم قسم  که می دانم دیده ام و نشناختم

نبض زمین تداعی قدمهای توست

ابران تیره در کمین ماه نشسته اند

و من به سپیده دم باور دارم

در این غوغای بی کسی دستان تو گرمای آفتاب را معنا می کند

تمام دشت را دویدم

تا چشمه را بفهمم

بگذار صخره از سختی بگوید

من به بوی تو آب خواهم شد

و به یادت کویر را دریا کنم

مشامم از اندیشه نرگس سرشار است

به پرستوهای مهاجر قصه عشق را بیاموز 

پاهایم مرا تا قله دیدارت خواهند آورد

به شقایقها گفتم تا خاطره مستی چشمانت را در دشت تکثیر کنند

لاله ها برای تو شیدایی می کنند

آوازی محزون ازدل شب آمدنت را نوید میدهد

مدتی است قلبم تندتر می زند

دستانم قوی تر شده

و سماجتم برای تلاش بیشتر

موسیقی دلنشین باران تا اوج نمناکی علف

مرا بی قرار روشنایی کلامت کرده است....


 24 بهمن 93