از او پرسیدم: چرا خاک رنگ خون گرفته است؟
گفت: آئینه آسمان گشته، آنقدر که وجود را به قدم های ملائک صیقل داده است!

گفتم: چرا آب گریه می کند؟
گفت: چون درعطش می سوزد !

گفتم: این چه صدا یی است که به گوش می رسد و عالمی با آن همسرایی می کند؟
گفت: نوحه افلاک است برای تک سوار عشق ؟!

گفتم: تک سوار عشق؟
گفت: فدای حقیقت شد!

گفتم: حقیقت؟
گفت: و ما قدروالله حق قدره . . .

گفتم: حق ؟!
گفت: حسین !