ارسال
شده توسط نغمه انتظار در 86/10/15 11:37 عصر
چون تیر عشق جا به کمان بلا کند
اول نشست بر دل اهل ولا کند
در حیرتند خیره سران از چه عشق دوست
احباب را به بند بلا مبتلا کند
بیگانه را تحمل بار نیاز نیست
معشوق ناز خود همه بر آشنا کند
تن پرور از کجا و تمنای وصل دوست
دردی ندارد او که طبیبش دوا کند
آن را که نیست شور حسینی به سر زعشق
با دوست کی معاملهء کربلا کنند
یکباره پشت پا به سر ما سوا زند
تا زان میان از این همه خود را سوا کند
آری کسی که کشتهء او این بود،سزاست
خود را اگر به کشتهء خود خونبها کند
بالله اگر نبود خدا خون بهای او
عالم نبود در خور نعلین پای او
نیر تبریزی