سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شام غریبان بانوی کربلا زینب!

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 87/10/18 11:48 عصر

 

 اگر صبح قیامت را شبی هست آن شب است امشب

طبیب از من ملول و جان زحسرت بر لب است امشب

فلک از دور ناهنجار خود لختی عنان درکش

شکایت های گوناگون ، مرا با کوکب است امشب

برادر جان یکی سر برکن از خواب و تماشا کن

که زینب بی در ذکر یارب یارب است امشب

جهان پر انقلاب و من غریب ، این دشت پر وحشت

تو در خواب خوش و بیمار در تاب وتب است امشب

سرت مهمان خولی و تنت با ساربان همدم

مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب

بگو با ساربان امشب نبندد محمل لیلی

ز زلف عارض اکبر قمر در عقرب است امشب

صبا از من به زهرا گو بیا شام غریبان بین

که گریان دیدهء دشمن به حال زینب است امشب

نیر تبریزی


یل کربلا عباس!

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 87/10/17 7:48 عصر

به نام آب و یاد ساقی

 

 بچه که بودم هر وقت می ترسیدم، یا هول می کردم

می گفتم  یا اباالفضل

آنقدر قلبم آروم می گرفت!

هروقت داشتم می افتادم

می گفتم  یا اباالفضل

نمی دونم از کجا ؟

ولی مطمئن بودم حضرت عباس حتما نگهم می داره!

           مطمئن بودم !          

                                      


کربلا نیا!

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 87/10/16 2:16 صبح

کربلا حقیقت را آشکار می کند و کفر را رسوا

کربلا عرصهء شناخت است عرصهء عمل

ادعا را راهی به کربلا نیست

رفتار و عملکردت، لفظها و واژگان ادعایت خواهد بود

نمی توانی شعار بدهی و بروی

که رفتن و ماندنت همان شعارت خوهد بود

اگر نمی خواهی بدانی که کیستی ؟و چه کاره ای ؟

کربلا نیا !

چرا که بخواهی یا نه! به هر حال در کربلا شناخته خواهی شد!

و نه خود که همهء عالم حقیقت وجودت را خواهند دید

خالص باید باشی که ریا را جایی نیست

صادق باید باشی که دروغ را تاب ماندن نیست

و عاشق که منطق کربلا را بفهمی!

چرا که حقیقت برای حیاتش قیام کرده است

وقتی نور بتابد ظلمت را جایی نخواهد بود

کربلا آیینه تمام نمای انسانیت است که اعماق وجودت را غواصی میکند و برای هستی به نمایش می گذارد

اگرمی خواهی بدانی که کیستی؟

واگر می خواهی حسینی باشی! کربلا پذیرای قلب پردردت خواهد بود

وچه مهماندار مهربانی است .

نترس رسوایت نخواهد کرد

آرام بی آنکه حتی خودت بفهمی تکه تکه های وجودت را با نام حسین گره خواهد زد !


دریای عشق

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 87/10/14 1:5 صبح

                                                   به نام خدای حسین

 

       

 

                      جان به قربان ذبیحی که به قربانگه دوست

                   با لب تشنه روان می شد و خود دریا بود


مهم یا مفید؟

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 87/10/2 6:49 عصر

عیب جامعه این است که همه می خواهند فرد مهمی باشند ، ولی هیچکس نمی خواهد انسان مفیدی باشد.

                                                 برگرفته از کتاب شانه های غول (مسعود لعلی)


برای یک دقیقه یبشتر!

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 87/10/1 1:0 صبح

امشب یک دقیقه از دیشب بیشتر در تاریکی هستیم

برای طولانی ترین زمانی که از دیدن آفتاب محرومیم دور هم جمع می شویم و گاهی جشن می گیریم؟!

با هندوانه و آجیل و حافظ !

شاید برای فراموش کردن فراق خورشید؟!

شاید برای زنده نگاه داشتن امید ؟!

شاید .. .

نمی دانم !


خوش به حال شتران !!

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 87/5/5 4:47 عصر

                                                        به نام او

تا حالا شده آرزو کنید که کاش شتر بودید !!!

من بعد از خوندن این نامه چنین آرزویی داشتم ! آهی که کشیدم و با حسرت گفتم خوش به حال شتران ! البته شتران این نامه !

حیوانات را به دست چوپانی که خیر خواه و مهربان ، امین و حافظ که نه سختگیر باشد و نه ستمکار ، نه تند براند و نه حیواننات را خسته کند بسپار و به او سفارش کن :

بین شتر و نوزادش جدایی نیفکند ، وشیر آنرا ندوشد تا به بچه اش زیانی وارد نشود در سوار شدن بر شتران عدالت را رعایت کند و مراعات حال شتر خسته و زخمی(که سواری دادن برای او سخت است)را بنماید . آنها را در سر راه به درون آب ببردو از جاده هایی که دو طرف آن علفزار است به جاده ء بی علف نکشاند و هر چند گاه شتران را مهلت دهد تا استراحت کنند و هرگاه به آب و علفزار رسید ، فرصت دهد تا علف خورند و آب بنوشند .

این نامه25 نهج البلاغه از امیرالمؤمنین در زمان حکومتشان به یکی از ماموران مالیاتی است!

کاش شتر بودم ولی در حکومت علی !

سنگ بودن در حکومت معصوم می ارزد به تظاهر به آدمیت در این زمانه چرا که در خیال خام خویش می اندیشیم که انسانیم ولی نمی دانیم قلبمان در ظلمات این زمانه از سنگ سخت تر شده !

چقدر این گونه مهربانیها در این زمانه غریب است حتی با آدمها چه برسد به حیوانات!

خداوندا زمین مهربانی را از یاد برده !

مهربانا! تشنه ایم و در عطش ظهور تجلی محبتت می سوزیم !

اللهم عجل لولیک الفرج

 


تا وصال دریا

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 87/4/1 1:15 عصر

 

آب باید شد و چون آب زلال 

رود بایدشد و چون رود روان

تا وصال دریا یک قدم فاصلهء همت ماست


غم را ترانه ایست ماندگار

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 87/2/30 2:55 عصر

 

 غم را ترانه ایست ماندگار که قلب هستی را سوگوار می کند !

وشب را تداومی است دردآور که دل را در تمنای نور پرپر !

دلم تنگ است و کوچه گرد شهری شده که به وسعت تاریخ اندوه را تجلی بخشیده!

در کوچه های این شهر باید سنگین قدم برداشت مبادا خاطره مهربانترین قدمهای تاریخ را لطمه ای رسد!

در های خانه های این شهر عصارهء صداقت هستی به صدا در آورده و این درهایند که در شرم بی صدایی اهل خانه شان می سوزند!

لحظه لحظهء مدینهء پیامبر با تو نجوا می کندو تو هستی که بعد از قرنها بیصدا می گریی و نجوایش را پاسخ می گویی !

آری آرام باش بی صدا . . . مبادا همسایگان صدای ناله ات را بشوند !!!

آرام باش مبادا خواب فرعونها و قیصرها و ضحاک های عالم آشفته شود !

چرا دردها و زخمهای عمیق بشریت را به یادش می آوری ! مگر نمی بینی که به تزریق مخدر مستکبران خو کرده !

آنقدر مورفین بی غیرتی و بی حسی وجودش را انباشته که خودش را ، زندگی را و دلیل بودنش را . . . . فراموش کرده !

آرام باش  . .  بی صدا ناله کن ! . . .

هق هق فریاد های بردگان و مستضعفان تاریخ را در گلو خفه کن !

 اما درد ، سخت تر از این حرفهاست! مگر نمی بینی که ساحران طاغوت، گوشهای آدمیت را گرفته اند ، مبادا که ندای حقیقت قلبشان را دگرگون سازد!!

و ستم پیشگان این یاران شیطان! زمین را به آلودگی خویش آراسته اند و آنقدر زشتیشان را در نظر انسانیت زیبا جلوه داده اند که خاطره آسمان را از یاد ببرد و از جنس زمین شود!

دلم تنگ است برای لطافت هستی که قلب خویش را سپر خنجرهای نفرت شیطان کرد تا برای امت آخرین پیامبر در کویر تاریک دنیا نور ولایت باقی بماند!

و عالم باید در دلتنگی پاره تن پیامبر بسوزد ! و در حسرت نغمهء آسمانی صدیقه طاهره بمیرد!

ای خالق عشق ! باور کن دنیایت بی فاطمه(س) خالی است !

و تسلیتی برای این داغ عظیم نمی شناسم! جز ترنم قدمهای باقی ماندهء زهرا (س)!

 


رویای آب

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 87/2/27 8:2 عصر

 

آنکه به وجود آب اطمینان دارد ،

 تشنه نمی ماند.                                                                                                 

(خطبه4 نهج البلاغه )

                                                               


<      1   2   3   4   5   >>   >