سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حج نامه 2

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 86/7/23 12:0 صبح

 

   از چشمهء اشکهایم وضو ساختم بهر جلای روح

                                     و از عطشم آئینه ای بهر تماشای او 

   طریق الهجرة  ، جای قدم های پیامبر

   هجرت دوری وجدایی از تمامی تعلقات ، رهایی سرزمین خویش
   هجرت از « من » برای رسیدن به « او »

   طریق الهجرة ، جای پای رسول
   دلم تشنه است و چشمانم در عطش قدوم مبارکش پرپر می زند

   سبحان الله زمین تسبیح می گوید گوش بسپار
   هنوز طنین قدم های پیامبر قلب صحرا را آکنده است
   دلم مست خرامیدن اوست
   خانم اخوت (معینهء کاروان ) از درد می گوید ، از مظلومیتشان

   سلام مدینه ! شهر صلوات ، مدینهء عشق با تو چه کرده اند ؟!
   با تو چه کرده اند که اینقدر صاحبت در دل تو مظلوم است ؟! 
   با تو چه کرده اند که هراس بردن نام او دل تشنه شیعه را به غم نشانده ؟!

   وای از تو مدینه ! وای نور را در خود مدفون کرده ای و به ظلمت خو گرفته ای؟!

   وا ی بر تو مدینه !
                      چگونه سلام علی را بی جواب بگذاری ؟! 
                                                                          علی که حقیقت سلام است 
         سلام که را میخواهی پاسخ بگوی؟!    
                                                         مدینه ای بر تو ! 

   دلم آتش گرفته ، جگرم می سوزد ، بارها در خیال مدینه هروله کردم وحالا در پیش رو مدینه ، در پیش رو بیت الاحزلن صدیقهء طاهره ، در پیش رو نگاه مردافکن علی ، در پیش رو غریبی پیامبر ، صدای بی صدای گریه های زینب . 

   وای مدینه دلم را خون کردی ، کاش زیر این آفتاب سوزان هروله می کردم و به سویت می آمدم ، ذوب می شدم ذوب می شدم در تکرار نام زهرا ، می سوختم می سوختم در تصور غریبی علی 

   مدینه لحظاتت از بوی پیامبر انباشتهو چه منظلوم است پیامبر در این شهر ! 

   مدینه ! تو مدینه که هستی ؟! 
مگر نه اینکه نام محبوب خدا بر توست ؟!
مگر نه اینکه کاشانهء نور در توست ؟!              تو مدینه که هستی؟!

   اوج نور و عشق ، در مقابل اوج ظلمت و نفرت    
   حقیقت زندگی ، در مقابل حقیقت نیستی

   اهل مدینه ! این چیست که زندگی می خوانید تکرار هر روزهء مرگ !؟

   یا رب ادرکنی ، یا خداوندگار محمد خاتم النبیین ادرکنی !

   مدینه ! تو که شهر صلوات بودی ! شهر درهای باز آسمان ، چگونه برای  زهرای نبی شهر در های بسته گشته ای ؟!

   یا زهرا ادرکنی

   جهان بود یک مدینه        مدینة النبی
   مدینه بود و یک خانه      خانه علی
   علی بود و یک زهرا        زهرای نبی
   نبی بود و یک دختر         همسر علی 

   چه جادهء عجیبی است از جده تا مدینه ، مرثیه می خواند لحظه لحظه خاکش
   چه جادهء غریبی است نوحه می خوانند خارهای خشکش
   چه نغمهء آشنایی است زمزمه های بی آوایش

   چه نشسته اید ، مدینه نزدیک است صدای اذان بلال می آید !
   عطر کلام پیامبر را نمی شنوید که چه زیبا می خواند !
   زمینش حکایت خرامیدن ناموس الله ، زهرا (ع) است ،
   دیوارهایش حکایت سلام های بی جواب حیدر !
   کوچه هایش را طنین لبخند پر مهر حسین در بازی با بچه ها شکل داده !
   بقیعش حکایت سفیر تیرهای نفرت است بر تابوت نور خدا حسن مجتبی (ع) 
   و از زینب نمی گویم و غربتش در مدینه ،
   و از سجاد نمی گویم و ناله های شبانه اش ،
   و از باقرالعلوم (ع) و کلاس پر جمعیتی که پای درس امامی بی یاور می نشستند ،
   و از مظلومیت صادق (ع) نمی گویم ، امامی که حتی پیروان مکتبش هم او را نمی شناسند ، که مدینه نزدیک است .

   مدینه شهر تنهایی قرآن ، شهر بی یاور ماندن کتاب الله ، شهر مظلومیت کلام الله ،

   بخوان اقرا باسم ربک الذی خلق

   بخوان  به حق او ،     به نام او ،    به یاد او ،        برای او

   بخوان به حق علی ،  به نام زهرا ، به یاد حسین ، برای مهدی

  


سفری به سوی دوست (حج نامه1)

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 86/7/21 11:38 صبح

 

   قبل از هر چیز باید حرکت کرد تا رسید آرام آرام، قدم به قدم . ولی نباید به آهستگی و رکود خو گرفت .

   بیاییم به پاهایمان شجاعت دویدن را بیاموزیم تا روحمان شجاعت پرواز را فرا گیرد و قلبمان شجاعت اوج گرفتن را .

   تمنائی که از کودکی روحم را بیتابش کرده بود در این لحظات آخری که در ایران بودم خودش را بیشتر نمایان می ساخت .

   دلم هوایی شده بود ، دلم هوای مدینه را داشت .

   سوار هواپیما شدیم در آغاز کمی گرم بود ولی اهمیتی نداشت انگار از لحظهء ورودم به هواپیما همه چیز برایم رنگ باخت .

   کنار پنجره نشستم و . . . .حرکتی آرام ، چرخشی نرم و سرعت و پرواز

   کنده شدن و پرواز

   پرواز و رهایی ،        اوج گرفتن

   در پیش رو آسمان ،      پشت سر یک شهر خاکستری با دغدغه های خاکستریش

   پیش رو آبی بی نظیر آسمان ، نیلی دلپذیر رهایی

   پشت سر « من » ،       پیش رو « او » و حرکت فقط پرواز

   پلکهایم در تمنای به هم رسیدن بی تابی می کردند و من در تمنای آسمان ، سرم را بر پنجره گذاشتم و آسمان را خواب دیدم .

   پشت سر همه محو،      پیش رو همه زیبایی.

   زمین خاکی بود مثل خودش ، به دور از زرق و برق های ظاهری ، چقدر زیبا
از بالا که بدان می نگریستی، باطنش را نمایان می ساخت .

   توی آسمان که هستی مهم نست که از کجا آمده ای ، تنها به این می اندیشی که به کجا می روی ؟! 

   و باز میان زمین و آسمان به خواب رفتم و شاید نیمه خواب

   به دریا رسیدیم ، در آب آسمان و دریا غرق شدیم ، در پرواز بودیم غرق آب

   آرزو کردم که کاش مرزی دیگر نبود بین آسمان و زمین

   همه او بود همانگونه که او همه

   آبی بودیم بی تعلق به رنگهای فریبنده ، آبی بودیم به یاد صداقت صادقانهء صادق
   آبی بودیم به رنگ اخلاص ، خالص بودیم به رنگ علی ، علی بودیم به رنگ او .

   خاک به  سرخی گرایید ، گفتند دریای سرخ است ، خندیدم ! دریا آبی بود و خاک سرخ ! 

   سلام ای عربستان ، شبه جزیرهء عرب ! سرخی خاکت مرا به یاد سرخی عشق هادیان الهی می اندازد هم آنان که خونشان زمین خشک و زرد تورا سیراب کرده و جای قدم هایشان دل مرده ات را زنده!
   آری درخت تشنهء کمال جز به خون آنان سیراب نمی شود و قد به آسمان حقیقت نمی کشد که جلادان تبر به دست در این سرزمین بسیارند و این عاشقان دلباخته خود را فدای درخت خدا می کنند ! 

   بوی رسیدن می آمد مهماندار هواپیما گفت: دمای هوای جده 37 درجه است . باز هم خندیدم به بچه ها گفتم: فکر کنید می روید تو آغوش خدا و خدا شما را محکم بغل گرفته ، از گرمای اوست که گرمید ! آنها هم خندیدند !

  چه گرمای دلپذیری ، آغوشت خداوندا چه مهربان است !   

   به استقبال ما آمدند با شاخه ای گل ، گل رز قرمز و نارنجی . . .

   خداوندا چرا گل های این سرزمین اینقدر بی بویند ، من در تمنای بوی محمدت پرپر میزنم . گل های این سرزمین حکایت بی وفایی می کنند ، حکایت صم بکم عمی 

   دیر رسیدم مهرم را به یکی از مسافران دادم ، بچه ها حرکت کردند تا مهرم را بگیرم و به آنها برسم طوب کشید ، نمی توانستم وسایلم را جمع کنم ، سخت بود کشیدن ساک و گرفتن ساک دستی و . . .

    خداوندا ! مرا برای قیامتت سبکبار کن ، آزاد و  رها و عاشق ، در پرواز به سوی تو

    اتوبوس را هم گم کردم . خداوندا من گمشدهء خودم هستم مرا پیدا کن ، ای تو تنها پیدا !

    بالاخره به بر ترتیبی که بود اتوبوس را یافتم و سوار شدم و قلم به دست گرفتم تا شرح او کنم تا خط خطی های منیتم!

    خداوندا ! این سرزمین آدم را شاعر می کند !