سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای زنجیر می آید

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 86/11/9 11:0 عصر

 

صدای زنجیر می آید

نوای گریه های بی صدا ، آسمان ضجه می زند ، خاک ناله می کند

در عالم غوغایی به پاست و کاروان در میان این هیاهو آرام به پیش میرود

کاروانی از نور که به اسارت ظلمت در آمده

کاروانی از لطافت مهر که به خشم نفرت گرفتار شده

 

صدای زنجیر روح صحرا را آشفته کرده ، صدای ناله های غریبانه

و کاروان آرام به پیش می رود ، کاروانی بی قافله سالار ، کاروانی بی علمدار

کاروانی که از عظمتش آسمان به سجده می افتد ، به بند زنجیر و فریاد تازیانه به پیش می رود

و ردی از خون را در خاطرهئ تاریخ حک می کند

پشت سر حماسه ای خونین از عشق

پیش رو مصیبتی عظیم

  

 


آبروی عالم حسین!

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 86/11/1 3:51 صبح

 

در خواب رسول الله را دیدم ، علی را و بانوی مهر فاطمه را

دیدم که علی اکبر کنار رسول الله در آغوش علی به میدان می رفت و نگاه حسین پروانه وار به دور علی اکبر می سوخت .

دیدم که علی اصغر سر به گونهء فاطمه داشت که دیگر نتوانست آن لطافت را رها کند و به عالم بی فاطمه نفس بکشد .

فوج فوج فرشتگان را می دیدم که خد را سپر تک تک یاران حسین می کردند و یارانش را که پا بر چشمان فرشتگان می گذاشتند و فدای حسین می شدند .

حیرتی عجیب وجودم را فراگرفته بود!حالا می فهمم چرا مبنای هستی حسین است !!

خلاق عشق به تماشای تابلوی زیبای خویش نشسته است .

پیامبران را می بینم که به دور حسین هروله می کنند : حقیقت رسالت ما به خاطر کاسهء چشمانمان است که پر از اشک توست !

السلام علی الحسین و علی علی بی الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین

هر چه هست به حسین است که معنا دارد !

و علی زینب الحسین و علی عباس الحسین

حسین ثقل هستی است ، هستی به خاطر اوست .

هر زیبایی و هر کمالی ارزشمند است ولی نه به خودش که به او !

خاک به پای بوسی حسین ارزش یافت !

پست ترین هستی در مقابل خداوندگار عشق ادب را نمایان ساخت و هیچ لحظه ای قد علم نکرد.

آب ارزش داشت نه به خاطر اینکه تشنگان را سیراب می کرد و مایه حیات بود ، به خاطر حسین که با آن وضو می ساخت .

هوا ارزش داشت چرا که تنفس عطر آگین حسین به آن اعتبار می بخشید !

آسمان ارزش داشت چرا که نگاه حسین برای دعا به آن دوخته می شد

عالم ارزش داشت چون برای او خلق شده بود .

و حالا سلطان عشق ، ژرفای ارزش ، حقیقت انسانیت ، حسین !

پروانه ای عاشق که شمع جهان بود !

همه خودشان را به پایش قربانی می کردند تا ارزش و قیمتی پیدا کنند .

   شاید که خدا خریدارشان شود !


عطش حقیقت بندگی

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 86/10/28 11:58 صبح

                                                            العطش

همه چیز از آب خلق شده است . ماهی که از آب آفریده شده و غذایش آب است و در آب غوطه ور است دائم می گوید آب ، آب . جویبارها رود را ، رودها دریا را ، دریاها اقیانوس را می جویند . اقیانوسها هم آب ، آب می کنند  و سر به آسمان بر می دارند . مخلوق که هستی ای جز هستی خالق ندارد یکپارچه عطش به خالق است .

                                      مصباح الهدی(سخنان آقای دولابی) ص299


کربلا، آنجا که خاک می گریست

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 86/10/22 12:0 صبح

 

در خواب دیدم خاک می گریست !

علت را جویا شدم ؟! ناله ای کرد در سخن آمد:

از لحظهء خلقتم تا کنون در حسرت لمس قدوم ملکوتی عشق بودم ،همان که خداوندگار عظیم، هستی را و من را برایش خلق نمود ! و این حسرت جانسوز امانم را بریده بود چرا که ملائک بال می گشودند و عشق بر آنها قدم برمی داشت !
سعی می کردم به لطافت فرشته ها اکتفا کنم و می دانستم حقیرترین هستی را تمنایی این چنین نشاید! اما چه کنم که دل بی تابی می کرد و مرا هم حیران کرده بود ! نرمی قدم های فرشتگان را بیش از پیش حس می کردم ! کاروانی از نور می آمد ! و عرشیان دیده بر قدومشان می ساییدند و من در حسرت پای بوسیشان لحظه می کشتم !

گریستم آنقدر که وجودم آب شد ! دریایی بودم از خاک تمنا به زیر پای اقیانوس عشق !

ضجه فرات عالم را دیوانه کرده بود و همه با او همنوایی می کردند ! مثل مادر فرزند از دست داده خود را به در ودیوار هستی می کوبید !

یقهء مرا گرفت : مگر خداوند مرا و تو را برای او خلق نکرده !؟!

مگر علت هستی ما او نیست ؟!!

آخر چگونه مرا از کودکانش دریغ می کنند !! ؟ چرا به یک اشاره عالم را بر سرشان خراب نمی کند ؟!!!

مرا رها می کرد ، به آسمان بد می گفت ، خورشید را ملامت می کرد ، باد را ناسزا می گفت .

چه کرده ام؟! چه باید بکنم؟! آب باشی و در عطش بسوزی !

ای مهربان خدای آفرینش کورم کن که نبینم .

نبینم نگاه عاشق عباس را که به خون نشست .

نبینم قامت سرو استواری را که برای علمدار خم شد

نبینم لبان خشکیده طراوت را که مرا دلداری میداد

خداوندا طاقت ندارم  می شود نباشم !

این هستی را برای او می خواستم ! تنها برای او !

حالا را چه می خواهم ؟! برای چه بمانم !؟! نمیتوانم این عالم را بعد حسین لحظه ای تاب بیاورم !

مرا تحمل نگاه ملامت گر انسانیت نیست !همان که تو فرشتگانت را برایش به سجده واداشتی !

چگونه جواب زینب را بدهم ، رقیه .. ، رباب . . . ، ام البنین . .  

خاک ضجه ای زد و از هوش رفت . ...             


هل من ناصر ینصرنی

ارسال  شده توسط  نغمه انتظار در 86/10/21 12:46 صبح

 

یا عشق

 خواب می دیدم مجلسی بر پا بود ، از یک طرف هیاهو ، از یک طرف پایکوبی و طرف دیگر ناله های جگرسوز !

   در اقیانوس هستی طوفانی عظیم در گرفته بود

 

   هل من ناصر ینصرنی؟!

  ملائک صف بسته بودند و چون دسته های عزاداری بر سر و روی می زدند

هستی برای یاری عشق خدا در زمین از هم پیشی می گرفتند

 

هل من ناصر ینصرنی

ولی این ندای عجیب همگان را به حیرت وا داشته

و دست رد به سینهء هستی زده بود

  

آسمان زمین می بوسید و التماس می کرد ، اما الههء عشق نمی پذیرفت !

آب خود را به دل کویر می زد ، تشنگی نمایان می ساخت و سیراب نمی شد !

 

هل من ناصر ینصرنی

انسانیت در اقیانوس عمیق طوفانی در حال غرق شدن بود

شگفت ندایی است !!

                            کشتیبان رهایی !       

                                                     نا خدای عشق یاری می جوید !؟

   تک تک انسانها را به نام صدا می زند!

  آیا کسی هست که مرا یاری کند ؟!!

 

ای نور خدا در ظلمات زمین ! مائیم که در حال غرق شدنیم و یاری می جوئیم !

آخر چگونه حقیقت نجات بر روی کشتی سلامتی از غرق شدگان یاری می خواهد ؟!

 

  در کربلا تابلویی را خواهید دید مثال زدنی !

  انگار همه چیز واژگونه گشته است

   

 هل من ناصر ینصرنی

 این ندایی است که از اعماق وجود تمامی آدمیان عرش را می لرزاند

و منجی آنکه همه به این ندا او را خوانده اند ، خود با قلب آدمیان همسرایی می کند

  

  هل من ناصر ینصرنی

   انگار قانون هستی دگرگون گشته!

  در هیچ مرامی پاسخ مهر خشم نیست ، پاسخ لبخند ، غضب !

  در هیچ سرزمینی جواب لطافت را با شمشیر نمی دهند

 

   جهان واژگونه گشته !

   دستس که برای یاری غرق شدگان آمده را خود قطع می کنند  و در حال هلاکت پایکوبی می کنند !!!