پارسال همین موقع جنوب بودم پادگان دوکوهه ، حسینیه گردان تخریب

سال تحویل نیمه شب بود!

 انگار هنوز دارم با کاروان هجرت پیاده از پادگان می رم حسینیه

شب بود و ظلمات و سکوت

من بودم و خدا و . . .

خود تکانی یادل تکانیم رو در نیمه های شب دوکوهه می کردم در سکوت رازآلود گردان تخریب

سقف حسینیه آسمان بیکران خدا بود و من آرزو می کردم که دلم هم مثل حسینیه گردان تخریب بی سقف باشد تا در ستاره باران خدا غوطه بخورم!

چقدر دل تنگم!

توی جنوب آدما خاکیند هم لباساشون هم دلاشون! شاید برای اینکه یادشون نره که از خاکند بی ادعاترین موجود هستی!

دلم تنگه اما نه فقط برای جنوب که برای مردن ، مرگ را تجربه کردن!

بهترین لحظه برای مردن همین لحظه است!

خیلی وقته که ما هم مثل دست ساخته هامون مصنوعی شدیم و مادر حقیقیمون طبیعت رو فراموش کردیم !

اگه با طبیعت زندگی می کردیم هیچ وقت اسیر عادت نمی شدیم اسیر روزمره گی!

بیائید با زمستان بمیریم تا با بهار زنده شویم !

همهء ما تشنهء مرگیم ولی نه مرگ به معنی نابودی که در اعماق روحمان مرگ یعنی تولدی دوباره !

موتوا قبل ان تموتوا

گردان تخریب تجربهء شیرین مرگ را در قبرهای کنار حسینیه به نمایش می گذاشت

همانطور که زیبا زندگی کردن برای انسانها ارزشمنده، زیبا مردن هم آرزوی تاریخی آدمهاست!

و برای رسیدن به هر دو بیائید امشب بمیریم برای او

تا طلوع آفتاب فردا زندگی کردن برای او رو هم تجربه کنیم

راز تخریبچی های جبهه این بود که اول مین های وجودشون رو خنثی می کردن بعد مین های عراقیها رو

چون می دونستند اینجوری می تونند خالصانه برای معشوقشون فدا بشند و او هم قبولشون کنه !

خداوندا ! در این آخرین شب سال 1386 خودم را خانواده و تمام دوستانم و تمام آدمهای روی زمین را به خودت می سپارم!

ای مهربان خدای خوبم! خودت ما را از منیتمون و از هر چیزی غیر توست رهایی بخش و لذت بندگیت را به تک تکمون بچشون!

یا علی!